سلام و عرض ادب...
خدمت دوستان گلم عرض کنم که در نظر دارم در این پست شما رو دوباره در جریان یکی از خاطرات شخصی خودم قرار بدم...انشالا سعی می کنم که بتونم حق مطلب رو ادا کنم و کاملا براتون فضای اون موقع رو توصیف کنم....
قبل از این که بریم سر اصل مطلب باید بگم که نمی دونم دوستان در جریان هستن یا نا ولی یه شخصی با نام کاربری؟؟؟لطف دارن و برای من کامنت می ذارن...شاید این شخص برای شما مجهول الهویه باشه ولی برای من از برادر عزیزتر و صمیمی تره...ایشون رو اکثر میشناسید و حتی تا جایی که در جریانم به وب های شما سر می زنه و کامنت می ذاره ولی به خاطر دلایلی که به خودش مربوطه در وبلاگ من خودشو معرفی نمی کنه...
بگذریم...
من با این آقا دانشجو کارشناسی ارشد بودیم....یه استاد خانوم داشتیم که متعصب و جدی بود...کسی جرات اظهار نظر سر کلاس ایشون رو نداشت...ولی قلب خیلی مهربونی داشت و این توفیق منه که هر چند یکبار که میرم اطراف اصفهان حتمن منزلشون میرم و جویای احوالشون میشم....
خلاصه یکبار سر کلاس رسیدیم به واژه ی سنگلاخ!!! استاد گفت:بچه ها توجه کنید این(لاخ) پسوند مکان ساز هستش...مثلا: سنگ+لاخ=مکان پر از سنگ....
کی می تونه با این پسوند واژه ی دیگه ای بسازه؟؟؟ یکهو آقای؟؟؟پرید بالا و گفت استاد اجازه؟ سولاخ!!!!!
استاد حدود 10 ثانیه کپ کرد و بعد از یک دیقه غش کرد از خنده...باور کنید اولین بار و آخرین باربود که ما لبخند استاد رو سر کلاس دیدیم...
شاد و موفق باشید....!
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2