خاطره ای از گل پسر


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



امضــــــــــــــا نمی دم، انگشت می زنم! راستی این ای دی منه هر کس مایل بود ادد کنه‎: sniper.yazdani

نظرتون درباره ی این وبلاگ چیه؟؟؟؟


آمار مطالب

:: کل مطالب : 286
:: کل نظرات : 1921

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 13

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 99
:: باردید دیروز : 103
:: بازدید هفته : 99
:: بازدید ماه : 772
:: بازدید سال : 12241
:: بازدید کلی : 55095

RSS

Powered By
loxblog.Com

خاطره ای از گل پسر
چهار شنبه 4 بهمن 1398 ساعت 15:35 | بازدید : 613 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

سلام...انقد دلتنگ گل پسر هستم که فقط می تونم روزی 2 یا 3 کیلو اشک بریزم....!!! ولی خوب دیشب که می حرفیدیم می گفت که کارش انجام شده و همین روزها بر می گرده!

تو این پست می خوام یه خاطره ای از خودم و گلپسر براتون بگم هر چند می دونم من به خوبی و زیبایی گل پسر نمی تونم تعریف کنم ولی خب به احترام همه ی شما مهربون ها و دوست جونی ها...چشم!

 

 

من 2 سال از گل پسر بزرگترم!(البته با اجازه) گل پسر از اون روز اول خیلی زور بود! به قول بابا دیکتاتور عصر خودش بود! یادم میاد که گل پسر کلاس سوم ابتدایی بود و من پنجم ابتدایی و مجبور بودم علاوه بر اینکه همه ی کارهای خودم رو انجام بدم کار های گل پسر رو هم انجام بدم!

 

از مدرسه که می اومد توی همون در ورودی با کفش دراز می کشید و کتابهاشو در می اورد و در عرض10 دقیقه یک مشت خزعبلات می نوشت و یاعلی...میرفت تو کوچه تا اخر شب!

گل پسر یه عادتی که داشت از بچگی عاشق پول جمع کردن بود! یه روزی دیدم که پول هایی که مامان بابا بهش می دن میره و زیر فرش های اتاقش قایم می کنه!

یه روز از مدرسه اومد و توی همون در ورودی دراز کشید و تند تند سروع به نوشتن کرد ...بعد که تموم شد داد زد سر من:

_شااااااااااااادی! بیا!

_جونم داداشی؟

_ این دفتر ریاضی منه...بر می داری 3 بار جدول ضرب رو توش می نویسی تا من بر گردم!

 

منم انقد متنفر بودم از ریاضی نوشتن که تا گل پسر رفت زدم زیر گریه! مامان اومد ساکتم کرد و گفت اشکال نداره...من و امیر رضا_داداش مرحومم_(شادی روحش صلوات)، کمکت می کنیم بنویسی!

من انقد ناراحت بودم که یه فکری به سرم خورد.....!!!رفتم توی اتاق گل پسر و زیر فرش ها رو بازرسی کردم!

 

چیزی حدود 600 تومن پول خورد اونجا قایم شده بود!! از خوشحالی داشتم سکته می کردم و حدود200 تومنشون رو برداشتم! و خوشحال...وقتی خواستم از اتاق برم بیرون، دیدم گل پسر توی در اتاق ایستاده و داره منو نیگاه می کنه! جاتون نه خالی...با لنگه دمپایی افتاد به جون همه...به غیر امیر رضا و مریم(خواهر بزرگمون) نمی دونم چرا گل پسر از مریم بشدت حساب می برید و خیلی دوستش داشت...البته الان هم همینطوره و خیلی بهم وابسته هستند!

و تا می تونست هم سر مامان دادا و بیداد کرد و از خونه رفت بیرون! من و مهسا و هدا رفته بودیم تو اتاق و گریه می کردیم از دست گل پسر!

 

مامان اومد ساکتمون کرد و به امیر رضا گفت(4سال از گل پسر بزرگتر بود) :

امیر! مامان!، برو و گل پسر رو تو کوچه پیدا کن و گولش بزن و ببرش یه جا خلوت و یکم کتکش بزن و بیارش تو خونه!

امیر رضا هم رفت....چشمتون روز بد نبینه! 20دیقه بعدش دیدیم درب کوچه رو میزنن...در رو بازکردیم دیدیم امیر رضا زخمی و گریون، در حالی که گل پسر از پشت دستهاشو گرفته بود و با لگد و سیلی همراهیش می کرد، وارد خانه شد! گل پسر امیر رضا رو انداخت وسط حال و گفت این بچه رو فرستادی منو بزنه؟ که چشمتون روز بد نبینه!

مامان هم عصبانی شد و افتاد تو سر امیر رضا! که خاک بر سرت کنند...از داداش کوچیکترت کتکت خوردی؟ باید می کشتت! بعد اومد که حساب گل پسر رو برسه که گل پسر زودتر از خونه فرار کرده بود! و اون شب هم خونه نیومد!مامان انقد عصبانی بود که گفت فردا میرم به معلمشون می گم تنبیهش کنه!

 

مامان، صبح رفت مدرسه ی گل پسر اینا! و میره پیش معلمشون و می گه: گل پسر خیلی شیطونه و حرف گوش نمی ده و تنبله و درس نمی خونه!

معلم هم مامان رو میبره سر کلاس و میگه گل پسر بیا پای تابلو! و معلمش براش 2 تا مسله ریاضی از سال 1اول راهنمایی یادداشت می کنه رو تابلو می گه گل پسر جواب بده! گل پسر هم به نحو مطلوب جواب میده! و معلم به مامان گیر می ده که چرا در مورد این بچه این طور قضاوت می کنید و در حالی که کلاس سوم هستش مسله ی ریاضی اول راهنمایی حل می کنه! خلاصه مامان رو جلوی همه ی بچه ها ضایع می کنه و بهش می گه گل پسر رو ببوس و ازش عذر خواهی کن و یه پول هم بده!

مامان می گفت اون موقع من حقوقم 2000تومن بود...می خواستم یه25 تومنی بدمش که معلمشون گفت نه! یه 200 تومنی بهش بده! خلاصه مامان بشدت ناراحت برگشت خونه!

 

سر ظهر که شد دیدیم گل پسر با یه جعبه شیرینی و یه شاخه گل در حالی که زیر چادر مادربزرگ قایم شده بود وارد خونه شد...




|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
مـ ـ ـ ـ ـ ـریم در تاریخ : 1391/11/5/4 - - گفته است :
هــر قدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی

یـــک نقطـــــه ...

یـــک لبخنـــــد ...

یـــک نگــــــــاه...

یـک عطر آشنـا...

یــک صــــــــدا ...

یــک یـــــــــــاد...

لــــــــه ات می کــــند!!


<-CommentGAvator->
یــــــاس در تاریخ : 1391/11/5/4 - - گفته است :






<-CommentGAvator->
☁.¸¸.•☂مریم☁ در تاریخ : 1391/11/5/4 - - گفته است :
سلام آجی شادی خوبی؟؟آجی گل پسر چیکاره س؟؟کجا رفته؟؟میشه بهم بگی؟من از کار گل پسر سر در نمیارم

<-CommentGAvator->
رامین در تاریخ : 1391/11/4/3 - - گفته است :
جالب بود



در مهربانی همچون باران باش که در ترنمش علف هرز و گل سرخ یکیست …

آپم

<-CommentGAvator->
هانیه در تاریخ : 1391/11/4/3 - - گفته است :

میگم واااااااااای وااااااااااای واااااااااای گل پسر
این قسمتو نگفته بودیا!!!; ))
احترام به خواهر بزرگتر.....؟؟؟
شاد باشید

<-CommentGAvator->
اجی محدثه در تاریخ : 1391/11/4/3 - - گفته است :

پاسخ:حالا اگه نخاستی هم نگو گلم...بزار بیاد کامنت رو ببینه اونجااااااااااااااااااااااشششش بسووووووووووووزه

<-CommentGAvator->
اجی محدثه در تاریخ : 1391/11/4/3 - - گفته است :
سلام شادی جونم

این پسره ی دیوونه ی خل و چل رو باید میگرفتین میزدیییییییییییییییییییییییین.. ..مثلا انگار که نه انگار کوچیکتر از همتونه...اگه اون موقع هفت هشت تایی سرش میریختین کتکش میزدین
الانم ایقدر فضولی نمیکرد...

حالا بگو اجی محدثه دیدت یه کتک مفصل داری فقط از اصفهان نیااااااااااااااااااااااای

<-CommentGAvator->
پرنسس در تاریخ : 1391/11/4/3 - - گفته است :
سلام شادی جون!
وای چی کشیدین از دست این گل پسر!
عجب...!

<-CommentGAvator->
؟؟؟ در تاریخ : 1391/11/4/3 - - گفته است :
چقد تو ساده ای دختر...! حسین پسرش همسن منه حالا عروسی اون هستش؟

اخی...دلم برات سوخت
پاسخ:نه اون....اون حسین...ها!

<-CommentGAvator->
؟؟؟ در تاریخ : 1391/11/4/3 - - گفته است :

عرووووووووووووسی حسین؟؟؟؟


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: